قصه ی عشق

قصه ی عشق یعنی من و تو ما شدن...یعنی تا ابد کنار هم بودن و عاشقانه زیستن...یعنی با همه ی وجود عشق ورزیدن...یعنی من و تو با هم..

قصه ی عشق

قصه ی عشق یعنی من و تو ما شدن...یعنی تا ابد کنار هم بودن و عاشقانه زیستن...یعنی با همه ی وجود عشق ورزیدن...یعنی من و تو با هم..

دلم برات تنگ شده عزیزم...

سلام حسین خوبم...عزیزم...

خوبی؟..گلی من حالم خوب نیست..

چند وقته شب که می شه دلم می گیره..

نمی دونم چرا؟..انگار پر غم و درد می شه...

دلم برات تنگ می شه..دلم می خواد پیشم

باشی..کنارم باشی..تا دیگه دلم نگیره...

کی این دوری تموم می شه؟...کی می شه

که به آرزو هامون برسیم؟..                           

حسین؟گلی؟ دلم تو رو می خواد...

دیگه تحمل دوریت رو ندارم..دیگه تحمل این

دل تنگی ها رو ندارم...مگه ما چقدر عمر

می کنیم؟..کی از فرداش با خبره؟...

کاش دیگه حالا کنارم بودی..مال من بودی..

کاش حالا می تونستم سر رو شونه هات

بزارم و بگم دوستت دارم..تا آروم آروم

خوابم بگیره...تا خستگی ی این مدت

رو از یاد می بردم..کاش دیگه حالا کنارم بودی

 

 

دلم برات تنگ شده عزیزم...

سلام گلکم...عزیزکم...

سلام هستیم...زندگیم...

سلام نازنینم...گل بهارم...

امیدوارم خوب باشی عزیزدلم...

از دیروز که رفتی اردو تا امروز برام

یه قرن طول کشیده..دائم نگرانتم...

نمیدونم داری چیکار می کنی؟...

غذا چی می خوری؟خوب می خوابی یا

نه؟خیلی خسته می شی؟ جات خوبه؟

خلاصه که هزار جور فکر و خیال کردم و

می کنم...خدا کنه همه چیز خوب پیش بره..

دلم که برات خیلییی تنگ شده..دیگه حرف

از یه کوچولو و اینا گذشته...بیش از یه کوچولو

و خیلی و زیاد.. تنگ شده عزیزم..منتظرت

هستم تا بیای گلم..حسینم بهت گفتم که

خیلیییییی دوستت دارم؟خوب اگه نگفتم

که گفتم بازم می گم..دوستت دارم...

فدات بشم...زود بیا که دیگه تحمل

دوریت رو ندارم...خیلی دوست دارم عزیزم..